جدول جو
جدول جو

معنی آفتاب رو - جستجوی لغت در جدول جو

آفتاب رو
کسی که رویش مانند آفتاب باشد، خوب رو، خوشگل، زیبا
تصویری از آفتاب رو
تصویر آفتاب رو
فرهنگ فارسی عمید
آفتاب رو
هر جای رو به آفتاب که آفتاب بر آن می تابد، آفتاب گیر
تصویری از آفتاب رو
تصویر آفتاب رو
فرهنگ فارسی عمید
آفتاب رو
جائی که آفتاب بر آن تابد، برآفتاب، آفتاب گاه، مشراق، مشرقه، بتو، مقابل نسا، نسار، نسر:
در موسم زمستان سعدی دو چیز خواهد
با روی آفتابی در آفتاب روئی،
سعدی،
، (
با روئی چون آفتاب، با صورتی سخت جمیل
لغت نامه دهخدا
آفتاب رو
جائی که آفتاب بر آن بتابد
تصویری از آفتاب رو
تصویر آفتاب رو
فرهنگ لغت هوشیار
آفتاب رو
جای آفتاب گیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آفتاب زرد
تصویر آفتاب زرد
نهایت پیری، نزدیکی زمان مرگ، برای مثال افتاد بر آفتاب گردم / نزدیک شد آفتاب زردم (نظامی۳ - ۴۴۸)، هنگام غروب آفتاب، نزدیک غروب که آفتاب رنگ پریده به نظر آید، ایوار
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
نزدیک غروب که رنگ آفتاب پریده نماید. اصیل. پس از نماز دیگر. پسین دور. ایوار: و پیش سلطان شد، آفتاب زرد. (چهارمقاله). جمله کارها فروگذاشت و فرخی را برنشاند و روی بامیر نهاد و آفتاب زرد پیش امیر آمد. (چهارمقاله).
- آفتاب زرد نزدیک شدن کسی را، مرگ او نزدیک رسیدن:
دور از تو گذشت روز عمرم
نزدیک شد آفتاب زردش.
خاقانی.
افتاد بر آفتاب گردم
نزدیک شد آفتاب زردم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آفتاب گین
لغت نامه دهخدا
آفتاب رو
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
مشراق. مشرقه. (صراح). برآفتاب. آفتاب گاه
لغت نامه دهخدا
نزدیک غروب که آفتاب رنگ پریده نماید اصیل ایوار، زوال عمر نزدیک مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتاب روی
تصویر آفتاب روی
آفتاب رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتاب زرد
تصویر آفتاب زرد
((زَ))
نزدیک غروب، پایان عمر، نزدیک مرگ
فرهنگ فارسی معین
نوعی سوگند: به نور خورشید قسم، روشنایی آفتاب، روبه آفتاب، در مقابل آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
روشنای آفتاب که از روزن بر سایه بتابد، غروب و طلوع آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
آفتاب وضو نوعی بازی محلی استدر گذشته برای قرعه کشی در بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
آفتاب گیر، در پرتو آفتاب، گرمای آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
گرمای تند و تیز آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی